به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، نوزدهم شهریورماه سال ۱۳۶۵ شهیدی از تنگنای عالم خاک به بیکرانگی افلاک پاک، پرافشان شد که همه عمر، در مسیر تربیت و خودسازی و خلوص برای آمادگی و استعداد لقای خونین خداوندش بود. شهید «حسین ترک»؛ شهیدی که داوطلبانه از سنگر کارگری کارخانه در قالب نیروی بسیجی به جبهه رفت تا کاری عظیم تر کند: کاری به عظمت جهاد در راه حق که به گفته امیر مومنان (ع) دری از درهای بهشت است که خداوند آن را بر اولیای خاصهی خود گشوده است. شهیدی که سنگر به سنگر، میدان سلوکش بود و عرصه معراج روحش به لامکان قرب دوست. شهیدی که میدان جنگ را تجلیگاه معرفت و اخلاص و صفای باطن خود کرده بود و لحظه لحظه اش در آمادگی برای وصول به جوار معشوقش گذشت.
کارگری از سالهای آغاز کودکی
حسین ترک در سال ۱۳۴۳ در شهرستان آبادان به دنیا آمد. او در دوارن کودکی بسیار کمرو، مهربان و آرام بود. تا سوم ابتدایی درس خواند. در همان سال مادرش فوت کرد و او برای کمک به پدرش و تلاش برای معاش خانواده به ناگزیر به سر کار رفت. از همان سالهای کودکی، زندگی، او را به میدان آزمون انداخت و در کوره رنج و صبر، آزموده کرد. کارگری میکرد تا دسترنجش سرمایه بقای خانواده باشد.
عاشق خمینی و حافظ کل قرآن
انقلاب شد و هرکس که درونی خالص و ناب داشت، پیام آسمانی روح خدا را شنید و خود را به این قافله نور رساند. حسین هم که نوجوانی زحمتکش و صافی ضمیر بود، این صدا را شنید و فعالیتهای خود را در این مسیر آغاز کرد. با وجود سن کمی که داشت، روی دیوارها شعارنویسی میکرد. در راهپیماییها و تجمعات انقلابی، فعالانه حضور داشت و بارها تحت تعقیب ماموران قرار گرفت. به خانواده شهدا و مصدومان و مجروحان در جریان حوادث انقلابی کمک رسانی داشت و پیامها و سخنرانیهای امام را تکثیر و توزیع میکرد. گفته اند بسیار مجذوب و عاشق شخصیت امام خمینی (ره) بود و عشق خود به ولایت فقیه را در هر فرصت و به هر طریق ابراز میکرد.
حسین، حافظ کل قرآن بود. انس و اشتیاق و عشق او به کلام نور از کودکی با سرشتش عجین بود. کوچکترین بی احترامی به پدر و مادر خود نمیکرد. پس از از دست دادن مادر هم کنار پدرش بود و غمخوار و یار او در همه صحنههای زندگی ماند. برای همه نزدیکان و دوستان و اطرافیانش، اسوه اخلاق بود. کم سخن و عمیق، خوش خلق و سرشار از عاطفه، اهل تقوی و بی کمترین تعلقی به دنیا و چشمفریبیهایش، گویی به افقی دیگر نظر داشت.
«جنگ»، گلچین کرد، از هر کوی و برزن، عاشقان را...
جنگ، از راه رسید تا اهل قبیله عاشقی را از هرجا انتخاب کند و جبهه ها، میدانگاه عشقبازی شود. حسین هم از کارگری کارخانه این نسیم را بویید و مجنونوار، سر از پا نشناخته عزم دیار عشق کرد و جامه رزم پوشید و در قالب نیروی بسیجی به جبهه اعزام شد.
تا مخلص نشوم شهید نمیشوم...
همیشه به خانواده خود می گفت: «دعا کنید تا من مخلص شوم و تا مخلص نشوم شهید نمیشوم و این تنها آرزوی من است.» چندبار مجروح شد اما هربار هنوز کاملا بهبود نیافته به جبهه باز میگشت. نمیشد او را دور از سنگر و در جایی جز جبهه تصور کرد. سرانجام روز نوزدهم شهریور ۱۳۶۵ در مریوان به آرزویش رسید و با ترکش خمپاره، راههای آسمان را بر بیقراری روح عاشق خویش گشود و همسفر افلاکیان شد.
خواب دیدم که خدا بال و پری داده مرا...
یکی از همرزمانش روایت میکند: «دفعه آخری که به مرخضی آمده بود، شب آخر، هنگام رفتن به همه گفت: دیشب خواب دیدهام شهید شدهام، اگر رفتم دیگر بر نمیگردم و شهید میشوم. وقت عزیمت به جبهه، با چشمان گریان سر کوچه با ما خداحافظی کرد و مرتب میگفت مرا حلال کنید و رفت... رفت و در راه خدای بزرگش شهید شد.»
برای غریبی حسین (ع) گریه کنید
فرازی از وصیتنامه شهید: «از مردم شهیدپرور میخواهم که همیشه در صحنه باشند. ابرقدرتها بدانند مردم ایران همیشه در صحنه هستند و نمیگذارند که خللی بر جمهوری اسلامی وارد شود. ابرقدرتها بدانند که ما مردم ایران با جان و دل، این انقلاب را پذیرفتیم و آن را تا پایان جان، حفظ خواهیم کرد. من از مردم میخواهم رهبر و ولی فقیه را تنها نگذارند و به دستورات او عمل کنند. از خواهران خود میخواهم که حجاب اسلامی را رعایت کنند و از برادرانم هم میخواهم ادامه دهندهی راه شهدا باشند و از پدر و مادر هم میخواهم که اگر میخواهند برای من گریه کنند برای غریبی امام حسین (ع) گریه کنند.»
نظر شما